این کتاب در رابطه با رازی است که مادرم حوشانا هشتاد و دو سال تمام پنهان کرده بود.
آیا یک انسان، یک زن می تواند اصل و نسب ارمنی بودن خود را هشتاد دو سال تمام از
خانواده ی خود، فرزندان خود، از نوه های خود و از اطرافیانش مخفی نگهدارد؟
آیا اهالی یک روستا هشتاد و دو سال سکوت می کنند؟
حوشانا این راز را هشتاد و دو سال درون سینه ی خود پنهان کرد. چگونه شد
که آن روز این راز هشتاد و دوساله را به کوچک ترین پسر خود، یعنی به من، گفت؟
درحقیقت تعریف آن را شروع کرد. می خواست ادامه دهد که فردای آن روز در اثر
حادثه ای حافظه ی خود را از دست داد و بعد درگذشت.